به گزارش تیتربرتر؛ کیانوش عیاری فیلمساز ایرانی و کارگردان محبوب منتقدین متولد سال ۱۳۳٠ در اهواز است. کارگردانی که واقعیتگراییِ موجود در شیوه اجراییاش علت اصلی علقه عموم تحلیلگران سینما نسبت به آثارش شده است. اغلب منتقدان کیانوش عیاری را به خوشفکر بودن میشناسند. عیاری از دیدگاه اغلب آنان هنرمندی کاربلد است که با بهرهگیری از سوژههایی که ظاهرا نمیتوان پرداختی از آنها داشت، سبک و سیاق شخصیاش را مشخص کرده است. عیاری اکثر مواقع در مسیر تجاریِ مد روز حرکت نمیکند اما منتقدانِ سختگیر همواره مدافع آثارش بودهاند. عیاری عموما از خودنماییهای معمول حذر میکند و تمایلی به دیده شدن در هجمههای رسانهای را ندارد اما همواره یکی از گزینههاییست که سراغش را میگیرند.
میل به بازنمایی واقعیت و استفاده مناسب از موضوعات واقعیِ پرداخت شدنی، ویژگی اساسی کارهایش است. بهطوری که فیلمهایش غالبا بدون آن که حالتی از اندرزگوییِ مستقیم به خود بگیرند، دارای ابعاد روانی و آموزشی فراواناند. اثربخشی واقعیت در فیلمهای عیاری موجب شده هر نوع مخاطبی برای تماشای فیلمهایش مشتاق باشد. جوانی اهوازی که کارش را با ساختن فیلمهای کوتاه پیش از انقلاب آغاز میکند و در دهه شصت به شخصیتی مقبول در سینما تبدیل میشود. کارگردانی نوجو که بهتدریج وجوه تازهای را به سینمای ایران میافزاید. روشی جدید و پوینده که خون تازهای در رگهای سینمای اجتماعی آن دوران میدمد. عیاری با ذکاوت تمام همیشه از واقعیتهای جاری در زندگی الهام میگیرد و در تلفیقی از ساختار تجربی و انتقادی، اثری خلاقانه خلق میکند؛ تکنیکی خاص که کمتر فیلمسازی توانسته ارائه کند.
با این حال عیاری در ژانرهای مختلفی فیلم ساخته است. از جمله روز باشکوه که طبق نظرات منتقدان ضدیتِ تمامقدی با آثار پیشین و مجموعه فیلمهای متکی بر تجربی بودناش دارد. طی یک دهه گذشته نیز آثار ساخته شده توسط عیاری مورد حمله برخی رسانهها قرار گرفته است بهطوری که بر بیپروایی این کارگردان در طرح مسائل انسانی تاختهاند.
تولید آخرین اثرش در بحبوحه اعتراضات اخیر ایران نیز بازتاب فراوانی در رسانههای مجازی داشت و نام عیاری را برای مدتی در صفحات بازتاب داد. اتفاقی که این فیلمساز طبیعتا از آن گریزان است و بیش از حد در معرضِ دید بودن را نمیپسندد.
تازهنفسها (۱۳۵۸)
ریشههای علاقهمندی به مستندسازی و تصویر کردن واقعیت از نخستین فیلم کیانوش عیاری خودش را نشان میدهد. تازهنفسها مستندی کوتاه اما تاثیرگذار است که فراتر از یک اثر بصری صرف عمل میکند و حکم یک سند تاریخی را دارد. عیاری بر حسب روال همیشگی در این مورد نیز از مداخله صریح جناحی در تهیه این کار دوری میکند و در سمت بیطرفی میایستد. دوربین او در خیابانهای عریض شهر میچرخد و گزارشی ظاهرا عادی دارد از شمایلی که ایرانِ پس از انقلاب به خود گرفته است. سکانسهای متعددی از مناطق مرکزی تهران و خیابانهایی مثل انقلاب و حواشی آزادی که معمولا مکانی برای تجمع گروهها، اقدامات هیجانی و نیز مکان کسب درآمد دستفروشهای کتاب و نوار کاست و پوسترهای هنرپیشهها بوده است. مورد تحلیلشدنی در این مستند حضور جوانان پرشور انقلابیست که در آنان موج میزند و انگار همچنان در حال و هوای تحولی سیاسی مثل انقلاب ۵۷ باقی مانده است. نکته مهم دیگر حضور بیحجاب خانمهاییست که آزادانه در خیابان حرکت میکنند و گویی از اجباری شدن عنقریبِ قانون حجاب مطلع نیستند. این موارد قطعا برای نسل جوان امروزی پرسشبرانگیز است. زیرا با گذشت چند دهه نمیتوان حذف یا اضافه شدن خیلی از قوانین ملی در کشور را بهسادگی پذیرفت. تازهنفسها مستندی محافظهکارانه است که با احتساب احتمالی بسیاری از موارد حساسیتبرانگیز را از متن اصلی ماجرا حذف کرده است. مواردی که شاید میتوانست پاسخ پرسشهای بیشماری در روزگار کنونی باشد.
فیلم مستندی با نماهای ساده که کوششی برای سردرگم کردن مخاطبان نمیکند. کارگردان درست مانند یک راویِ پنهان دوربین را بر خیابانهای شهر میچرخاند و داستانی تصویری فاقد راویِ سخنگو را مقابل روی ما نمایش میدهد. روایتی که با وجود نقصهایش قادر است منبع مستندی از تاریخ معاصر ایران به شمار آید.
تنوره دیو (۱۳۶۴)
داستان فیلم تنوره دیو در یکی از روستاهای شهر کاشان به نام شهرنوشآباد میگذرد. فیلمی دهه شصتی در بستری بومی که افراد محلی نیز در آن ایفای نقش کردهاند.
ماجرا درباره مردی به نام محمدعلیست که پس از سالها به زادگاهش بازمیگردد و در شگفتی تمام با قنات خشکشده روستایشان روبرو میشود. روستا خالی از سکنه شده و اهالی نیز به دلیل نبودن آب و آبادانی به زیارتگاهی در حومه آن مکان پناه بردهاند. قنات در حالی خشک شده است که شخصی به نام کربلاییعلی چاه عمیقی حوالی آن حفر کرده است و مانع رسیدن آب به زمینهای مردم میشود. محمدعلی و دوست قدیمیاش عقیل دست به کار میشوند تا قنات مرکزی را نجات دهند و چاه را لایروبی کنند. اما کربلایی درصدد حفر چاه بزرگتری در همان حوالی برمیآید. نزاع بین دو گروه آغاز میشود و محمدعلی و پدر عقیل به صورت خصومتباری از پای درمیآیند. حسنعلی برادر محمدعلی دست به انتقام میزند و درنهایت با جاری شدن قنات اصلی، شاهد موفقیت طایفه درستکاران هستیم.
عیاری در این فیلم به زبانی غیرمستقیم در پی بیان معضلی انسانیست. کشمکشی که میان دو دسته شامل راستگویان و افراد طماع سر به دست آوردن حق واقعیشان برقرار میشود و به پیروزی حق علیه باطل میانجامد.
شبح کژدم (۱۳۶۵)
شبح کژدم فیلمی مدرن و مورد توجه منتقدان و علاقهمندان به سینماست. این فیلم که به طریقی دلمشغولیهای یک فیلمساز در مسیر تولید فیلمش را به نمایش میگذارد، ماجرایی پرکشش دارد. داستان محمود خزاعی (جهانگیر الماسی) که فیلم کوتاه هشت میلیمتری به نام شبح کژدم ساخته و اکنون قصد دارد نسخه بلند سینماییاش را بسازد. اما امکانات کم فرصت ساختن این فیلم را نمیدهد. بنابراین تصمیم میگیرد داستان را در واقعیت پیاده کند. محمود رفیقی به نام حسن کتکخور (حسن رضایی) دارد که سیاهی لشکر فیلمهاست. رفاقت این دو نفر و راهحلهایی که به ذهنشان میرسد از جمله سرقت جواهرات، خط اصلی داستان را تشکیل میدهد. داستانی که ابتدا تمام ظن را سمت حسن و دزدیاش میبرد اما درحقیقت محمود عامل ربودن جواهرات بوده است.
فیلم با تکیه بر جزئیات و مبتنی بر هنر بازیگری دو کاراکتر محوری (الماسی و رضایی) بنا شده است. محمود و رفیقش در این فیلم سمبلی از آدمهایی هستند که قصد بدی کردن ندارند و ناگهان در مسیری پرتلاطم میافتند. مسیری که در نگاه درامسازی هیجانانگیز است و از منظر اخلاقی بسیار قبیح جلوه میکند.
آن سوی آتش (۱۳۶۶)
داستان این فیلم در جنوب ایران میگذرد. ماجرا درباره مردی به نام نوذر است که با آزادی از زندان به سراغ برادرش میرود و سهم پولی که شرکت نفت بابت تصاحب خانهشان پرداخت کرده را تقاضا میکند. عبدالحمید که نگهبان شرکت نفت است و علاقه چندانی به برادرش ندارد، میکوشد از شر نوذر خلاص شود. او خوب میداند که نوذر عاشق آسیه دختر لالِ شیرفروش شده و به همین دلیل در پی دک کردناش برمیآید. نوذر از فرصت غیبت برادرش در اتاقک نگهبانی استفاده میکند و فضای آنجا را بههم میریزد. با برگشت عبدالحمید، درگیری بین این دو نفر آغاز میشود. عبدالحمید النگوهایی را که نوذر برای آسیه خریده را در تالاب رها میکند و آسیه در میان آبها به دنبال آن میرود. آسیه از طرفی زبانبسته است و ظاهرا جز فروختن شیر به همراه برادر کوچکش در پایگاه نفت از پس کار دیگری برنمیآید و از طرف دیگر برانگیزاننده نزاع میان نیروهای خیر و شر است؛ زنی در هیاهوی آب و آتش و داغی.
بر این مبنا عبدالحمید، آسیه و نوذر هر یک در توان خودشان میکوشند حق واقعیشان را از زیستن در مکانی فلاکتبار که زشتیهای فراوانی دارد اما بسیار شبیه به زندگی واقعیست طلب کنند. کارگردان در این فیلم نیز بخش دیگری از واقعنماییِ پنهانِ احساسات بشری را به نمایش میگذارد. بازی خوب سیامک اطلسی و خسرو شجاع زاده که موفق به کاندیداتوری در جشنواره فجر همان سال شد به همراه جذابیتهای عاطفه رضوی بسیار ستایششدنیست.
روز باشکوه (۱۳۶۷)
روز باشکوه را شاید بتوانیم یکی از عجیبترین آثار عیاری تلقی کنیم. فیلمی با سویههای انتقادی و درعینحال طنز که در گیشه بسیار میفروشد اما انتقاد برخی از منتقدان سینما در آن سالها را برمیانگیزد. در فهرست آثار عیاری فیلمی یافت نمیشود که سه نویسنده همزمان روی یک فیلمنامه کار کرده باشند و دو نفرشان کمدی/طنزنویسان قهاری به شمار آیند؛ داریوش مودبیان، فرید مصطفوی و ابولحسن داودی. این فیلم که حاصل ذهن یک درامنویس و دو کمدینویس بوده، نظرات مناقشهبرانگیزی را تا امروز برای عیاری ثبت کرده است. فیلمی درباره یک قهرمان دوچرخهسواری به نام گلآقا (علیرضا خمسه) که با کسب یک مدال در مسابقات آسیایی شهرت فراوانی به هم میزند و محبوبیت زیادی بین اهلی شهر سمنان پیدا میکند. در این اثنا مقامات دولتی که شور و اشتیاق مردم نسبت به این ورزشکار را مشاهده میکنند، از گلآقا میخواهند مردم را به شرکت در مراسم استقبال از ورود مقام سلطنتی به شهر ترغیب کند. گلآقا از درخواست آنها سرباز میزند و از این به بعد است که دخالتها در زندگی او آغاز میشود.
چیزی که در این میان عجیب به نظر میرسد، درخواست حکومتها برای گستردن فرشهای خانههای مردم در مسیر ورود مهمانان ویژه است. در این فیلم نیز عیاری با توسل به نمایش سکانسها در بافت قدیمی سمنان میکوشد ترکیبی از سنت، تجدد و پایمال شدن باورها زیر پای قدرت را تلویحی نمایش دهد.
گلآقا نمادی از انسانی بهظاهر شوخ است که در باطن خویش زرنگیهایی نهفته دارد. او با وجود آن که همواره به همسایهها لبخند میزند اما هرگز تن به ذلت نمیدهد.
عیاری در این فیلم مرزی میان کمدی و تیرهبختی ترسیم میکند و به این طریق معتبر شدن یا نازل بودن انسان را به تصمیماتش واگذار میکند. روز باشکوه فیلمی برگرفته از ذهنهایی زیرک است که ناگفتهها را در لایههایی از طنز و شوخی پنهان کردهاند. فیلمی که خلاف نظر تعدادی از منتقدین هنوز هم دیدنی و تفسیرشدنیست.
دو نیمه سیب (۱۳۷٠)
فیلم دو نیمه سیب محصول ۱۳۷٠ و یکی از پرفروشترینهای همان سال به حساب میآید. فیلمی اقتباسی از داستان خواهران غریب نوشته اریش کستنر که بعدها کیومرث پوراحمد نیز فیلمی موزیکال با همین عنوان ساخت. با این تفاوت که فیلم عیاری طبق روال همیشه دارای ابعاد انتقادیِ مضاعفی در یک نیمهملودرام اجتماعی است. داستان فیلم درباره دو دختر به نامهای سایه و فرح است که شباهت بسیاری به یکدیگر دارند و طی اتفاقاتی همدیگر را میبینند. آن دو نفر با توجه به شباهت فراوانی که دارند میکوشند علت این قضیه را جویا شوند و به ریشههای این شبیه بودن دست یابند.
سایه و فرح تصمیم میگیرند با روش جابجایی خودشان بخ اختلافات خانوادگی پایان دهند و دوباره دست این دو خانواده را در دست هم بگذارند. زیرا به خوبی آگاه هستند که این دو قبیله با وجود نزاعهای دیرینهای که با یکدیگر دارند بهسرعت راصی به آشتی و دیدار همدیگر نمیشوند. آنان تلاش خودشان را انجام میدهند اما این ترفند نیز تا مقطعی جواب میدهد. راز آنان پس از مدتی کوتاه فاش میشود و همهچیز لو میرود. اما این اقدام آنان دستآخر نتیجه مثبتی در بر دارد و بالاخره کدورتها برطرف میشود.
چنین موضوعی صرفا در آن دهه جزء فاکتورهای فروش و ازدیاد هیجان بیشتر برای کشاندن مخاطبان به سالنهای سینما بوده است. موضوعی که در قرن حاضر کلیشهای به نظر میرسد و بیتردید قدرت جذب تماشاگران را ندارد. داستانی که از سویی به واقعیت متصل است و از سوی دیگر در بستری خانوادگی و تعلیمی ارائه میشود. قصهای تکراری از دوقلوهایی که پدر و مادرشان با طلاق گرفتن و سرپرستی یکیشان، موجب جداییشان شده است. هر چند تماشای چنین فیلمی با وجود بازیگران نامآشنا و پیشکسوت مانند مهین شهابی در زمانه کنونی نیز حسی نوستالژیک دارد و بخشی از خاطرات و رفتارهای فرهنگی مردم طی دهههای گذشته را برای ما تداعی میکند.
آبادانیها (۱۳۷۱)
آبادانیها کماکان یکی از فیلمهای منتخب منتقدان سینمای ایران در رتبهبندی و نظرسنجیهاست. روش اقتباسی عیاری در برگرداندن یک قصه ایتالیایی و بومی کردن آن در فضای ایرانی، یکی از ذکاوتهای او برای جذب مخاطب حداکثریست. داستانی برگردانده شده به شیوه نئورئالیستیِ ایتالیایی و وام گرفته از کتاب دزدان دوچرخه اثر ویتوریو دسیکا. عیاری در این فیلم تلفیقی دلچسب از حاشیهنشینی اجباری مردم جنگزده در شهری بزرگ را به تصویر میکشد. فیلمی که در واپسین سالهای پس از جنگ به نمایش درمیآید. مدلی ایرانیزه شده از معضلی اجتماعی در حومه شهر تهران که طی همان سالها مشکلات عدیدهای را در نحوه زیست شهرنشینان پدید آورد. آبادانیها فیلمی صرفا معمولی درهمتنیده با لایههای رنج و اندوه نیست. فیلمی درباره چالشهای انسانی در کشاکش بحرانی عظیم است. داستانی درباره مردی به نام درویش (سعید پورصمیمی) که خانوادهاش را به تهران میآورد و در اقامتگاهی حاشیهای مستقر میشود. مدتی نمیگذرد که خودروی پیکان او به سرقت میرود. در این میان مردی به نام حسن (حسن رضایی) او را در یافتن ماشینش کمک میکند اما پیکان اسقاط شده و دیگر کارایی لازم را ندارد. ماشین بالاخره توسط جهد بیامان حسن راه میافتد و آنان دوباره راهی سفر میشوند.
دزدیده شدن ماشین در اینجا نقطه اشتراکی با سرقت دوچرخه در فیلم دزد دوچرخه دارد. فیلمی که داستان مرارتهای پدری که تنها داراییاش یک دوچرخه به سرقت رفته بوده را بزرگنمایی میکند. درد این دو پدر در هر نقطه دنیا که اتفاق بیفتد، وجهی مشترک دارد؛ آخرین تلاش برای زنده ماندن. عیاری در این فیلم برگ دیگری از هوشیاریاش نسبت به مسائل اجتماعی را رو میکند و دست روی گزینههایی میگذارد که پیشاپیش خوشایند مخاطباناند. فیلم با بازی خوب سعید پورصمیمی، سعید شیخزاده و حسن رضایی در نقشهای محوری و اثرگذار فیلم به عنوان اثری کمنظیر در سینمای ایران شناخته میشود. فیلمی احساساتبرانگیز که نشاندهنده بردباری ایرانیها در مقاطع مختلف تاریخی بهویژه هشت سال جنگ تحمیلی است.
شاخ گاو (۱۳۷۴)
عیاری برای ساخت این فیلم به سراغ اریش کستنر نویسنده دلخواهش میرود و فیلمنامه شاخ گاو را بر اساس داستانی به نام امیل و کارآگاهان از او اقتباس میکند. اقتباسی که حس و حالتی جستجوگر و تا حدی معمایی دارد اما در گروه سنی نوجوان تعریف شده است. با وجود آن که در عمده آثار عیاری حضور کودکان و نوجوانان امری قطعیست اما شاخ گاو از ابتدا تا پایان بنا را بر کنش عدهای نوجوان میگذارد. شاخ گاو فیلمی پربازیگر است و مثل همیشه عیاری در مقام کارگردان از چهرههای تازهکار بسیاری استفاده کرده است. از جمله مهران فیروزبخت پسر نوجوانی که در نقش امیر بازی میکند. داستان فیلم درباره امیر نوجوانی شهرستانیست که سوار قطار از شهر زنجان راهی تهران میشود تا مادربزرگش (ملیحه نظری) را ملاقات کند. در داخل کوپه هنگامی که امیر در خواب به سر میبرد، مردی با استفاده از موقعیت کیف پول امیر را به سرقت میبرد. امیر وقتی متوجه این ماجرا میشود که دزد (حسن رضایی) از آنجا فاصله گرفته است. امیر در طول فیلم تلاش میکند با هر ترفندی که شده دزد پولهایش را بیابد. او در این مسیر با پسری به نام نادر (حامد کلاهداری) آشنا میشود. نادر به او قول میدهد همراه دوستانش مرد سارق را به دام بیندازند. بچهها با اتحاد گروهی درنهایت دزد را مییابند و تحویل پلیس میدهند. این فیلم از جهتی با سایر آثار عیاری تفاوت اساسی دارد؛ زیرا مختص بزرگسالان نیست و به زعمی فرامتنی کارگردان تاثیرات کوششهای جمعی برای دست یافتن به اهداف را در بستر درامی نوجوانانه ارائه کرده است. شاخ گاو در زمان اکران نیز توانست فروش گیشه موفقیتآمیزی داشته باشد.
بودن یا نبودن (۱۳۷۷)
عیاری در این فیلم بهطور کامل از واقعیتزدایی پرهیز میکند و عامدانه سکانسها را مدلی کنار هم میچیند که حس واقعی بودن توأمان با طبیعی رفتار کردن به طرزی آشکار حس شود. ماجرای آنیک (عسل بدیعی) دختری ارمنی که نظیر آن در واقعیت کم نبودند. دختران جوانی که نیاز مبرم به پیوند قلب داشتند و غالبا به دلیل دست نیافتن بهموقع، جانشان را از دست میدادند. یک دختر ارمنی در این فیلم بار سنگین رخدادها و نگاه جامعه را به دوش میکشد. او باید منتظر پیوند قلبی از پیکر جوانی به نام امیر باشد که دچار ضربه مغزی شده است اما خانوادهاش به سادگی اجازه پیوند قلبش را نمیدهند. مقابل روی آنیک مانعی به نام خانواده معصومه قرار دارد که میکوشند به روشهای غیرمعمول مثل پول بیشتر، خانواده امیر را راضی کنند. اما آنان با تصور آن که امیر هنوز نفس میکشد، حاضر به جدا کردن دستگاهها نیستند. وضعیت معصومه طبق نظر پزشکان چندان حاد نیست اما آنیک بدون داشتن قلب سالم مدت زیادی دوام نمیآورد.
در این فیلم شاهد هستیم که چگونه عدم پذیرش مرگ عزیزان تبدیل به معضلی میشود که در آن دهه پزشکان بسیاری را درگیر میکند. این اختلال فرهنگی از جهتی به فقدان آموزش صحیح در جامعه اشاره میکند. بودن یا نبودن با داستانی ساده دارد و از معدود آثار اجتماعیست که توجه و رأی تماشاگران و منتقدان را یکجا جلب کرده است. داستانی فاقد فرازهای فراوان اما متکی بر تعلیق و لحظات دلهرهآورِ بسیار که قلب مخاطبان را تکان میدهد. عیاری در این فیلم نیز از حربه موسیقی متن زائد برای تاثیرگذاری تحمیلی بر مخاطبان استفاده نمیکند و فقط در برخی صحنهها از ترانههای لُری برای اثرگذاری بیشتر بهره میبرد. فیلمساز در این فیلم درماندگی انسانها در شرایط بحرانی را به طرزی استادانه و اغراق نشده تصویر میکند.
بیدارشو آرزو (۱۳۸۳)
بیدار شو آرزو نمونه تمامعیار استناد به واقعیت است. فیلم در سال ۱۳۸۳ یعنی یک سال بعد از ماجراهای اتفاق افتاده در ویرانههای شهر بم میگذرد. داستان مرکزی فیلم درباره دختربچههاییست که زیر آوار خانهای گرفتار شدهاند و در آن هیاهو خبری از سرپرست آنان نیست. محوریت داستان با معلمی جوان (بهناز جعفری) است که در یکی از روستاهای نزدیک بم به دانشآموزان درس میدهد. او یک روز صبح از خواب بیدار میشود و میفهمد همه اهالی در اثر زلزله زیر آوار ماندهاند و کمی آن طرفتر شهر بم است که تمام ساکنانش نیست و نابود شدهاند. خانم معلم محله به محله در مناطق ویرانشده قدم میزند و هر لحظه با صحنههای دلخراشی مواجه میشود. مثل برخی آشنایانی که پیش از این میشناخته و با آنان مراوده داشته است. بیدار شو آرزو بهلحاظ حسی فیلمی غمبار و تاثیربرانگیز است. کمتر کسیست که با تماشای نماهای اسیر شدن دختربچهها زیر سنگهای بزرگ و سرقت توسط دزدهای منطقه از خانههای کسانی که دیگر در این دنیا نیستند، تحتتاثیر قرار نگیرد و اشک نریزد. بیدار شو آرزو همانطور که از نام زنانهاش مشخص است، فیلمی برآمده از بغض خفته و اندوه ایرانیان در قبال مردمی است که تا سالها سرپناهی نداشتند.
کیانوش عیاری در این فیلم بدون آن که به واسطه زبان مستقیم پند گوید و متولیان امر را خطاب قرار دهد، انتقاد خودش نسبت به وضعیت موجود را بیان میکند. او با یک داستان خطی ساده به دل واقعیت پناه میبرد و به نحوی خودش را تسلیم سوژه میکند. این کارگردان به وسیله صحنههای واقعی و باورپذیری که طبیعت به دست خودش ایجاد کرده است، تباه شدن زندگی انسانها در فرصتی کوتاه را ثبت و یادآوری میکند؛ این که زندگی مهلت زیادی برای لذت بردن و دستیابی به آرزوها به ما نمیدهد.
خانه پدری (۱۳۸۹)
خانه پدری بهلحاظ حسی یکی از هولناکترین ماجراهای تصویری شده در ایران است. حکایت زنده به گور کردن دخترانی که مسیر آزادی و لذت را انتخاب کردهاند و همواره مردانی به دلایلی تعصبآمیز و ناموسی همچون مانعی رویاروی آنان قرار میگیرند. ماجرا ریشهای واقعی دارد و داستان چند نسل از دختران خانه پدریست که به فواصل نمایش داده میشود. مادر خانواده از کشته شدن دخترش بیخبر بوده و در این خیال به سر میبرد که سالها پیش از خانه گریخته است. در حالی که دختر زیر موزاییکهای یکی از اتاقها کشته و دفن شده است. تصاویر تکاندهنده قتل دختر به وسیله پدر، عمو و پسرعمویش با کوبیدن شیء سنگی بر سرش تا زودتر بمیرد و به قول پدرش بیچاره خلاص شود، یکی از معضلات فرهنگی دوران است که به همان دهه نیز ختم نمیشود. این مشکل در فیلم به صورت یک راز خانوادگی برای فرار از ریختن آبرو مقابل روی مردم محله باقی میماند و ابراز پشیمانیِ برادر از همراهی با پدر و عمویش در سالهای بعد، دردی را درمان نمیکند. دردی کهنه که از سالهای دور در وجود کارگردان با خواندن یک داستان واقعی در مجله جوانان آغاز میشود. مسئلهای که نهتنها در ذهن فیلمساز که به صورت یک مشکل فرهنگی حل نشده در جامعه تبلور مییابد.
عیاری در این فیلم که بیش از دارا بودن داستانی ساختارمند، متکی بر بازی بازیگران است، با روشی غیرمستقیم به ما نشان میدهد که عدم آگاهی چگونه روند تعلیم صحیح در جامعه را مختل میکند و سردمداران فرهنگی چه میزان در بیثباتی قانونی ایجادشده نقش ایفا میکنند. عیاری بسیار هوشمندانه تاکید خود را به مسائل فرامتنی و تفسیرهای پسِ آن میگذارد. به همین علت داستان نحیف فیلم که برگرفته از زندگی واقعی یک دختر است، چندان فرصت خودنمایی ندارد. او کارگردانیست که به جای اگزجره کردن یک رویداد واقعی و پناه بردن به ساختن یک ملودرام رقتانگیز، مسیر عبوری را برای اندیشیدن مخاطبان باز میگذارد. راهی که پیش از هر موردی ذهن را به روشهای منحصربهفردش برای مطرح کردن مسائل انسانی سوق میدهد.
سریالها :
هزاران چشم (۱۳۸٠)
مهدی هاشمی که لقب سلطان جزئیات در بازیگری را از سوی منتقدین و صاحبنظران اخذ کرده است، در هر مدیونی که حضور یافته، خاطرهای فراموشنشدنی بر جای گذاشته است. سریال هزاران چشم به کارگردانی کیانوش عیاری یکی از آثار اوست که از شبکه سوم سیما پخش میشد. سریالی که حتی پس از گذشت سالها با بازپخش در شبکه آی فیلم و تماشا توانست مخاطبان بسیاری را پای تلویزیون بیاورد. هزاران چشم مضمونی اجتماعی دارد و داستان آن درباره مردی به نام راوندی دبیر تحریریه یک مجله است و نامههایی زیادی را از سوی مردم دریافت میکند. خواندن این نامهها که عمدتا با مشکلات افراد جامعه عجین شده است، منجر به شکل گرفتن ارتباطی قلبی میان او و نویسندگان نامهها میشود. داستانها در هر قسمت از زیر لایههای طنز و کمیکی برخوردارند. طنزآمیز بودن ماجراها که بسیار با بازی روان و خوب مهدی هاشمی همخوانی دارد، کمک شایانی به جلب مخاطبان کرده است. بینندگان طی تماشای هر قسمت با موضوعات مختلفی که دغدغه همیشگی خودشان بوده نیز روبرو میشوند. داستانهایی که علاوه بر ساده بودنشان، بخشی از مشکلات انسان در جوامع پیشرفته را نمایش میدهد. مضامین پرکاربردی مانند همسایهداری، مالیات دادن، مستاجر بودن و فاصلههایی که به دلایل مختلف میان آدمهای یک خانواده و شهر بهلحاظ طبقه اجتماعی ایجاد میشود. عیاری در این سریال میکوشد بهواسطه بهرهگیری از نیروی انسانی در حل شدن مشکلات متعدد و زبان طنزی که راهگشای نمایش معضلات در درام است، زاویه نگاه جدیدی را انتخاب کند. او با ثابت قرار دادن مهدی هاشمی در همه قسمتها و هر بار تبدیل شدناش به سوژهای برای درمان دردهای مردم جامعه، نمایشگر بخشی از مشکلات رایج است. هزاران چشم سریالی دوازده قسمتیست که با وجود اندک بودن اپیزودهایش همچنان در ذهن بینندگان قدیمی تلویزیون بهخوبی جا خوش کرده است. مجموعهای که مهدی هاشمی و کیانوش عیاری به خاطر آن در سال ۱۳۸۲ موفق به کاندیداتوری بهترین بازیگر مرد درام تلویزیونی و کارگردانی در هفتمین جشن حافظ شدند.
روزگار قریب (۱۳۸۶-۱۳۸۱)
سریال روزگار قریب یکی از نمونههای بارز در بستر رئالیستیست. داستان این سریال درباره دکتر محمد قریب پزشک متخصص اطفال است که عطوفت و دلسوزی بیاندازهای نسبت به بیمارانش دارد. دکتر فردی مهربان و فداکار است که حتی در بستر بیماری نیز دست از تلاش برای نجات بیماران برنمیدارد.
نمایش مقاطع کودکی تا بزرگسالی دکتر قریب در این سریال سبب شده در مقایسه با سایر سریالهای آن دوران طولانیتر باشد و بهواسطه موضوعش نیز جذب مخاطب کند. بیننده در هر قسمت شاهد اتفاقاتیست که برای محمد و خانوادهاش میافتد. محمد از دوران کودکی با رفتارهایش نشان میدهد انسان دگراندیشیست و همواره در حال جستوجو درباره مسائل مختلف. همین روحیه نیز موجب میشود که او هر بار با مانع بزرگی مقابل مسیرش مواجه شود. حین یکی از قسمتهای سریال زمانی که او پسربچهای بیش نیست و همراه والدینش به کربلا سفر کرده است، جان یک بیمار را نجات میدهد. او در حقیقت یک کودک عادی با ضریب هوشی پایین نیست و هر رخدادی میتواند او را حساس و برانگیخته کند. دلیل عمده دیگری که موجب کمنظیر شدن فضاسازی سریال و محبوبیت آن بین مردم شده است، بازی استاندارد مهدی هاشمیست که تاثیر بسزایی در چندین بار نگاه کردن سریال میگذارد. بهطوری که مخاطبان از آن به بعد مهدی هاشمی را تا مدتها دکتر قریب صدا میزدند. از طرفی شیوه کارگردانی مبتنی بر واقعی بودن نیز اسباب شکلگیری چنین کاراکتر دلچسبی شد. در این سریال که دارای زیرمتنهای انتقادی و تعلیمی فراوانیست بازیگران بیشماری از جمله آفرین عبیسی، مهران رجبی، رضا بابک، ناصر هاشمی، بهاره افشاری، حسین پناهی، فرحناز منافی ظاهر و تعدادی از بازیگران بومی ایفای نقش کردهاند.
نویسنده : فاطمه فریدن